کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

شعری زیبا برای پسرم

تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش...... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن...... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن   ...
23 مرداد 1391

شعری زیبا برای پسرم

تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش...... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن...... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن ...
23 مرداد 1391

تاثیر برنامه تلوزیونی عمو پورنگ بر شخصیت کسرا

برنامه عمو پورنگ و امیر محمد برای کسرا خیلی جذابه و زمانی که تو خونه باشیم به من یاد آوری میکنه که تلویزیون را روشن کنم تا برنامهعمو پورنگ را تماشا کنه. امیر محمد تو این برنامه نقش های مختلفی را بازی میکنه که تو یکی از اونها پلیس میشه کسرا هم این نقشش را خیلی دوست داره و تمام حرکاتش را تو ذهنش ظبط میکنه. هر وقت که برنامه عمو پورنگ تمام میشه ماجرای نقش بازیکردن من و کسرا شروع میشه چون از من میخواد که غیر از گلدون خان که همون پلیسست نقش مفابل را بازی کنم . گلدون خان برای جذاب کردن بازی خودشوقتی اصطلاح( گوشتیکه ) را به کار میبره همزمان یک لگد پرت میکنه و اینکار را کسرا همون روز اول یاد گرفت و تو اج...
21 مرداد 1391

تاثیر برنامه تلوزیونی عمو پورنگ بر شخصیت کسرا

برنامه عمو پورنگ و امیر محمد برای کسرا خیلی جذابه و زمانی که تو خونه باشیم به من یاد آوری میکنه که تلویزیون را روشن کنم تا برنامه عمو پورنگ را تماشا کنه. امیر محمد تو این برنامه نقش های مختلفی را بازی میکنه که  تو یکی از اونها پلیس میشه  کسرا هم این نقشش را خیلی دوست داره و تمام حرکاتش را تو ذهنش ظبط میکنه. هر وقت که برنامه عمو پورنگ تمام میشه ماجرای نقش بازیکردن من و کسرا شروع میشه چون از من میخواد که غیر از گلدون خان که همون پلیسست نقش مفابل را بازی کنم . گلدون خان برای جذاب کردن بازی خودش وقتی اصطلاح( گوشتیکه ) را به کار میبره همزمان یک لگد پرت میکنه و اینکار را کس...
21 مرداد 1391

افطاری در باغ منظریه نیاوران

دیشب افطاری به باغ منظریه رفتیم جای همگی خالی بود چون هوای خیلی خنکی داشت به کسرا بی نهایت خوش گذشت. ابتدای ورودی باغ راآذین بندی کرده بودند.دوتا عروسک که یکشون بنتن و یکی دیگش هم مترسک بود به کسرا خوش امدگویی کردند و کسرا همزود با هاشون دوست شدیک کار جالبشونابن بود که به بچه هالیوانهای قمقمه عروسکیهدیه میدادندو شمشیربادکنکی کهبا اونعروسکهای گندهبازی کنند. این همون شمشیریه که با بادکنک برای کسرا درست کرده بودند و تا آخرین لحظات مهمونی کسرا با این عروسکها شمشیر بازی میکرد از دیگر مراسم باغ پخش موسیقی شاد و آتش بازی است که عکسهای اونو در ادامه مطلب میبینیم. اینجا با فرستادن منورهای رنگی به هوا...
17 مرداد 1391

افطاری در باغ منظریه نیاوران

دیشب افطاری به باغ منظریه رفتیم جای همگی خالی بود چون هوای خیلی خنکی داشت به کسرا بی نهایت خوش گذشت . ابتدای ورودی باغ  را آذین بندی کرده بودند.دوتا عروسک که یکشون بنتن و یکی دیگش هم مترسک بود  به کسرا خوش امدگویی کردند و کسرا هم زود با هاشون دوست شد یک کار جالبشون  ابن بود که به  بچه ها لیوانهای قمقمه عروسکی هدیه میدادند و شمشیر  بادکنکی که با اون  عروسکهای گنده  بازی کنند.    این همون شمشیریه که با بادکنک برای کسرا درست کرده بودند و تا آخرین لحظات مهمونی کسرا با این عروسکها شمشیر بازی میکرد از د...
17 مرداد 1391

تشویق به کارهای خوب با خرید اسکوتر

کسرا جون چند وقته که گیر داده من اسکوتر میخوام و هر وقت تو دست بچه ها میدید اونقدر بهشون اصرار میکرد تا برای چند لحظه اسکوترشونو بگیره و سوار بشه و فتی هم که میگرفت به جای اینکه سوار اسکوتر بشه خودش اونو راه میبرد و کلی هم لذت میبرد. ما تصمییم گرفتیم واسش اسکوتر بخریم وبه نوعی در قبال کارهای خوب تشویقش کنیم.  یکروز که داشتم نماز میخوندم دیدم که اونهم به نماز ایستاده بهش گفتم دستات را بلند کن و بگو خدا جون به دل بابام بنداز که واسم اسکوتر بخره و او هم از خداجون این را خواست و واقعا بی صبرانه منتظر خرید اسکوتر بود با اینکه خرید اسکوتر را به هفته های بعد موکول کرده بودیم ولی بابای کس...
9 مرداد 1391

تشویق به کارهای خوب با خرید اسکوتر

کسرا جون چند وقته که گیر داده من اسکوتر میخوام و هر وقت تو دست بچه ها میدید اونقدر بهشون اصرار میکردتا برای چند لحظه اسکوترشونو بگیره و سوار بشه و فتی هم که میگرفت به جای اینکه سوار اسکوتر بشه خودش اونو راه میبرد و کلی هم لذت میبرد. ما تصمییم گرفتیم واسش اسکوتر بخریم وبه نوعی در قبال کارهای خوب تشویقش کنیم. یکروز که داشتم نماز میخوندم دیدم که اونهم به نماز ایستاده بهش گفتم دستات را بلند کن و بگو خدا جون به دل بابام بنداز که واسم اسکوتر بخره و او هم از خداجون این را خواست و واقعا بی صبرانه منتظر خرید اسکوتر بود با اینکه خرید اسکوتر را به هفته های بعد موکول کرده بودیم ولی بابای کسرا گفت تو همین هفته ...
9 مرداد 1391

شعر بستنی برای پسرم

اگر دیدی بچه ای به درختی تکیه کرده عاشق بستنیه و گریه کرده بستنی آی بستنی بستنی ام بستنی خوشمزه و خواستنی سرخ وسفیدوزردم همیشه سردسردم هرکی که من روخورده دلش روخنده برده لیس میزنی تو تازه به لپ من که نازه یواش یواش آب میشم خسته و بیتاب میشم آب میشم ازخجالت ولی توخوش به حالت منو تموم می کنی وقتی که اوم میکنی رولباست می ریزم یواش بخور عزیزم بستنی مهربون بازهم میاد خونتون دوست منی همیشه بی بستنی نمی شه ...
4 مرداد 1391

شعر بستنی برای پسرم

اگر دیدی بچه ای به درختی تکیه کرده عاشق بستنیه و گریه کرده بستنی آی بستنی بستنی ام بستنی خوشمزه و خواستنی سرخ وسفیدوزردم همیشه سردسردم هرکی که من روخورده دلش روخنده برده لیس میزنی تو تازه به لپ من که نازه یواش یواش آب میشم خسته و بیتاب میشم آب میشم ازخجالت ولی توخوش به حالت منو تموم می کنی وقتی که اوم میکنی رولباست می ریزم یواش بخور عزیزم بستنی مهربون بازهم میاد خونتون دوست منی همیشه بی بستنی نمی شه ...
4 مرداد 1391